چند روز پیش به نمایشگاه کتاب تهران رفته بودم و هنگام سر زدن به غرفهها و خرید کتابهایی که در لیست داشتم فرصتی دست و پا کردم تا با چند نوجوان که برای خرید و بازدید آمده بودند گپی بزنم و از آنها سؤالاتی بپرسم که برای نوشتن یک تحقیق درباره نزدیکی قشر نوجوان با کتاب، آنهم بهصورت مطالعه جدی به آن نیاز داشتم.
تقریباً از این چند نوجوان، هیچکدام مخاطب جدی کتاب نبودند و هر کدام به دلیلی به نمایشگاه آمده بودند و از این چند نفر، دو نفر هم دنبال کتابهای الکترونیکی یا ترجمه آثاری فانتزی بودند که در دنیا بسیار مد شده است. نمایشگاه کتاب فرصتی به من داد تا جامعه بیرون از نمایشگاه را به داخل آن ببرم و تفاوتها و احیاناً شباهتها را دوباره ببینم. جرقه اولیه در ذهن من از این جا شکل گرفت که نگاهی اجمالی به پاساژها، پیتزافروشیها، کافیشاپها و هر جای دیگر شهر که نوجوانان رفت و آمد و نشست و برخاست دارند عموماً دربردارنده چنین تصاویری است: سه یا چهار نوجوان، دور یک میز جمع شدهاند، قوز کردهاند و چشمانشان را به گوشیهای تلفن همراه خود دوختهاند. گوشیهای همگرا شده به سمت مرکز میز، هر بار برای لمس صفحه نزدیکتر میآیند. آنها را میبینیم و برخیمان آرزو میکنیم که ایکاش آنها در نوع دیگری از خوشحالی و خشنودی غوطهور میشدند: غوطهور در دنیای کتابها و شیفته کتابخوانی. البته احتمالاً باید کماکان آرزومند باقی بمانید.
هیچ بعید نیست که همین نوجوانان چسبیده به صفحه گوشیهای تلفن همراه، بسیار بیشتر از نوجوانان نسلهای قبل «کلمه» بخوانند؛ اما این کلمات از بریدههای متون گرفته شدهاند؛ گلچینی از کتابها، مقالات، بخشهایی از مقالات، پیامها، تکههایی از اطلاعات، که از همه جا و هیچ جا گرفته شده است. احتمالاً آنها کمتر کتاب میخوانند. بله، میلیونها نوجوان داستانهای فانتزی و تخیلی، داستانهای خونآشامی، رمانهای گرافیکی و مانند اینها را خواندهاند. اما وقتی آنها کمی بزرگتر میشوند، چه اتفاقی میافتد؟ وقتی آنها 12 یا 13 ساله میشوند، از مطالعه جدی کتاب دست میکشند. پسرها جذب ورزش یا بازیهای کامپیوتری میشوند و برای دخترها دوستیها و التفاتها و امتناعها شروع میشود. بخش عمده زندگی اجتماعی دخترها و پسرها، اینک به سمت گوشیهای تلفن هوشمند هدایت شده است؛ جایی که نوجوانان مجبور نیستند مقابل یکدیگر قرار بگیرند.
البته این نوجوانان مشغله بسیار دارند. مدرسه، تکالیف درسی، ورزش، کار، پوشاک، والدین، برادرها و خواهرها، دوستان، مسائل عاطفی، موسیقی و بیشتر از همه تلویزیون، اینترنت، بازیهای ویدئویی، پیامک، اینستاگرام و... در مقایسه با تمام اینها، کتابخوانی کاری ناراحت کننده، ضعیف و زمانبر است. کتابخوانی این حس را که میتوانند بواسطه گوشیهای موبایل همزمان همه جا باشند، از بین میبرد. هر موقع که بخواهند، وارد یک صفحه اینترنتی میشوند، روی آن خیمه میزنند، میچسبند و متصل نبودن به اینترنت، آنها را مضطرب و حتی عصبانی میکند. در طرف دیگر اگر معدود نوجوانهای اهل کتاب و مطالعه جدی سؤال بپرسیم ما به احتمال بسیار قوی به این ریشه میرسیم:کودکانی که در آغوش والدین خود، قصه شنیدهاند و برایشان کتاب خوانده شده، تصاویر یا کلمات کتاب را به خاطر نخواهند آورد، اما احساس تسلی و گرمای کتاب را به خاطر خواهند داشت؛ بویژه زمانی که این تجربه صدها بار تکرار شده باشد. خوش شانسترین این کودکان، از آغوش والدین خود به پیشدبستانی راه خواهند یافت. در یک مدرسه خوب، برای آنها کتابهای ارزشمند با صدای بلند خوانده خواهد شد و بعد، اگر شانس بیاورند سیزده سال، از طریق معلمهای خود تغذیه خواهند شد و این تنها راهی است که آرزوی ما را برای کتابخوانی جدی آنها به واقعیت نزدیک میکند.
...